قوله تعالى: و اعْلموا أنما غنمْتمْ منْ شیْء این معطوف است باول سورة، فاتقوا الله و أصْلحوا ذات بیْنکمْ. و اعْلموا أنما غنمْتمْ منْ شیْء اى ما اصبتم و اخذتم من الکفار قهرا و قسرا من شىء قلیل و کثیر. هر مال که غازیان و جنگیان از دست کافران بیرون کنند بجنگ و قهر، آن را غنیمت گویند، و هر مال که کافران از سر آن برخیزند و بجاى بگذارند از بیم مسلمانان، و مسلمانان فراسر آن رسند بىجنگ و بىحرب، یا ایشان بصلح خود در پذیرند چون خراج و جزیت آن را مال میگویند، و از این هر دو صنف خمس بیرون باید کرد، و آن خمس بر پنج سهم بخشیدن، چنان که خداى گفت جل جلاله: فأن لله خمسه و للرسول، نام خداى در مفتتح کلام نه از بهر آنست که او را سهمى است، بل که تعظیم راست، و تیمن و تبرک را، و حقیقت آنست که لله الدنیا و الآخرة ملکا و ملکا. پس معنى آنست که: فان للرسول خمسه، یک سهم رسول خدایراست، و آن بیت المال است، امروز با مصالح مسلمانان گردانند، چون سد ثغور و ارزاق قضات و موذنان و امثال آن، و در خبر است که مصطفى ص آن گاه که از خیبر بازگشته بود فرمود: تا مال غنیمت با هم آوردند قسمت را، و گفت: ردوا الخیط و المخیط فان الغلول نار و عار، آن گه تایى موى بدست گرفت، گفت: انه لا یحل لى من هذا المغنم مثل هذا الا الخمس، و الخمس مردود فیکم، دیگر سهم از آن خمس حق خویشان رسول است، ایشان که از زکوات و صدقات فریضه محروماند، و ایشان بنو هاشماند و بنو المطلب. و هاشم و مطلب پسران عبد منافاند.
هاشم جد مصطفى است، و مطلب جد شافعى، و عبد مناف را دو پسر دیگر بود: عبد الشمس و نوفل. عبد الشمس جد عثمان بن عفان بود و نوفل جد جبیر بن مطعم.
بنو نوفل و بنو عبد الشمس از خمس محروماند، هر چند که با بنو عبد المطلب بدرجه یکساناند، از بهر آنکه رسول خدا ایشان را محروم کرد، چون طلب کردند و ذلک فیما
روى جبیر بن مطعم، قال: لما قسم رسول الله ص سهم ذوى القربى بین بنى هاشم و بنى المطلب، جئت انا و عثمان، فقلنا یا رسول الله، هولاء بنو هاشم، لا ننکر فضیلتهم لمکانک الذى وضعک الله به فیهم، أ رأیت اخواننا من بنى المطلب اعطیتهم و ترکتنا، و انما نحن و هم بمنزلة واحدة. قال: انهم لم یفارقونى فى جاهلیة و لا اسلام و انما بنو هاشم و بنو المطلب شىء واحد، ثم شبک بین اصابعه.
و توانگر و درویش و دور و نزدیک و مهینه و کهینه در آن یکسان، نرینه دو بهر، و ما دینه یک بهر، هم چون میراث. قومى گفتند: سهم ذى القربى بهمه قریش قسمت کنند، که همه قرابت رسولاند، و قول اول درستتر است و بیشترین علما بر آنند. حسن گفت: سهم رسول الله و سهم ذى القربى، بعد رسول الله، یجعلان فى الخیل و السلاح و العدة فى سبیل الله، و معونة الاسلام و اهله، سهم دیگر از خمس یتیمانراست، پدر مردگان نارسیده درویش ایشان، که در دیوان صدقات نهاند. سهم چهارم درویشان مسلمانان راست، هم فقرا و هم مساکین. سهم پنجم راه گذریان راست که در سفر طاعت باشند، نه در سفر معصیت. این پنج قسم هر یکى را از پنج یک غنیمت پنج یکى است، باقى که بماند اربعة اخماس الغنیمة غازیان راست، ایشان که قتال کردهاند و در معرکه بودهاند. پیاده را یک سهم، و سوار را دو سهم، بعد از آن که سلب فرا قاتل داده باشند.
آن گه گفت: إنْ کنْتمْ آمنْتمْ بالله و ما أنْزلْنا على عبْدنا یوْم الْفرْقان، یوْم الْتقى الْجمْعان، روا باشد که این سخن متصل بود به آنچه که گفت: فاعْلموا أن الله موْلاکمْ نعْم الْموْلى و نعْم النصیر. إنْ کنْتمْ آمنْتمْ بالله و ما أنْزلْنا على عبْدنا. یوم بدر یعنى ایقنوا ان الله ناصرکم اذ کنتم قد شاهدتم من نصره و امداد الملائکة ما شاهدتم. و روا باشد که این سخن متعلق باشد بقسمت غنائم، و المعنى: اقبلوا ما امرتم به فى القسمة ان کنتم آمنتم بالله، و القرآن الذى انزلنا على محمد یوم الفرقان. میگوید: قسمت چنان که کردیم و فرمودیم بپذیرید اگر ایمان دارید بخدا و به قرآن که به محمد فرو فرستادیم، روز بدر که اهل حق و اهل باطل آن روز از هم جدا شدند، و دو گروه بر هم رسیدند: حزب الله و حزب الشیطان.
و الله على کل شیْء قدیر. اذ نصرکم و انتم اذلة اقلة. درین آیت گفت: قرآن یوم الفرقان فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: أنْزلْناه فی لیْلة الْقدْر، شب قدر فرو فرستادیم. جایى دیگر گفت: على مکْث و نزلْناه تنْزیلا بروزگار و درنگ فرو فرستادیم، و این آن بود که قرآن در شبانروز بدر بآسمان دنیا فرو فرستادند، و آن را در بیت العزة در خزانه قرآن بنهادند، یک جاى روز گفت، و یک جاى شب گفت، بر سعت عادت سخن عرب که از شب خبرى حکایت کنند و آن روز بود، و از روز حکایت کنند و آن بشب بود، از بهر آنکه آن کار از شبانروز بیرون نمیشود، و آن روز که جنگ بدر بود آدینه بود، هفدهم ماه رمضان، و دوش آن شب قدر بود، آن گه قرآن را از رب العزة پس ازان در باقى عمر مصطفى بزمین میفرستاد بر درنگ و بر مکث، لنثبت به فوادک تا هر گه که رنجى بدل رسول خدا رسیدى خداى دل وى را تثبیت کردى، و هر گه که حکم را اجابت افتادى حکم فرستادى بر مواقع نجوم، و یک تفسیر که کردند در و النجْم إذا هوى اینست که و الوحى اذا انزل.
إذْ أنْتمْ بالْعدْوة الدنْیا، اى نزول بشفیر الوادى الادنى من المدینة و عدوکم من المشرکین نزول بشفیر الوادى الاقصى من المدینة و یلى مکة.
و الرکْب یعنى ابا سفیان و العیر أسْفل منْکمْ. اى مکانا اسفل من مکانکم، لانکم على نشر من الارض، و قیل: اقرب الى ساحل البحر. مکى و بصرى عدوة هر دو بکسر عین خوانند، و باقى بضم عین خوانند، و هما لغتان مشهورتان کالرشوة و الرشوة. مصطفى ص بالاى وادیى فرو آمده بودند در سوى مدینه، و کافران بزیر وادیى فرو آمده بودند در سوى مکه، در ساحل بحر، و بو سفیان کاروان بر ساحل بحر براند و بمکه برد. مسلمانان از مدینه بیرون آمدند و بطلب کاروان و کافران از مکه بیرون آمدند بدفع ایشان و حمایت داشت بر کاروان. هر دو فریق بر هم رسیدند بىآنکه وعده نهاده بودند قتال را.
رب العالمین گفت: و لوْ تواعدْتمْ انتم و المشرکون للقتال لاخْتلفْتمْ فی الْمیعاد لقلتکم و کثرة عدوکم، و قیل: لاخْتلفْتمْ فی الْمیعاد اى کانوا لا یصدقون فى مواعدتکم طلبا لغرتکم و الحیلة علیکم، و لکن جمع الله بینکم من غیر ارادة و لا قصد منکم. لیقْضی الله أمْرا کان مفْعولا فى علمه و حکمه، من نصر النبى و المومنین.
لیهْلک یعنى: فعل الله ذلک لیضل و یکفر من کفر من بعد حجة قامت علیه، و یومن من آمن على مثل ذلک بینة. درین آیت نصرت مومنان است با قلت و ضعف ایشان، و شکستن کافران با کثرت و شوکت ایشان. رب العالمین وقعت بدر برین صفت حجتى روشن ساخت، و معجزه ظاهر تا کافران را فردا عذر نماند، و حجت خداى بر ایشان روشن باشد و قاطع، و خود میگوید جل جلاله: و ما کنا معذبین حتى نبْعث رسولا، و گفتهاند: تقدیر این آیت آنست لیهْلک منْ حکم الله بهلاکه و یحْیى منْ حکم الله بحیوته. نافع و ابو بکر و یعقوب حیى خواندند بدو یا و باقى حى بیاء مشدد خوانند، و ادغام، فمن ادغم فلاجتماع حرفین من جنس واحد، و من اظهر فعلى اصله تقول حیى یحیى.
إذْ یریکهم الله فی منامک... الایة مفسران را دو قول است، درین آیت: یکى فی منامک اى عینک. گفتند: منام بر وزن مفعل است، هم مصدر و هم زمان و هم مکان، و اینجا مکان است. اى فى عینک التی هى موضع النوم، و این قول درست نیست، که منام اگر مکان است مکان نائم است نه مکان نوم. قول دیگر، فی منامک، اى فى رویاک، این نمودن در خواب است که مصطفى را در خواب نمودند آن شب که دیگر روز حرب بدر رفت که مشرکان اندک بودند خوار و ناچیز، تأویل نهاد که ایشان خوار و مقهور شوند. پس یاران را از آن خواب خویش خبر کرد همه قوى دل گشتند و شاد شدند، دانستند که خواب انبیاء حق است و راست.
و لوْ أراکهمْ کثیرا اى على صورة عرفت ان الغلبة لهم، ثم اخبرتهم لفشلْتمْ و لتنازعْتمْ، اى اختلفت کلمتکم فى امر القتال و الفرار. و لکن سلمکم من الفشل و التنازع و المخالفة فیما بینکم و قیل: سلم اى: عصمکم من العدو.
إنه علیم بذات الصدور اى بخفیات القلوب.
و إذْ یریکموهمْ إذ الْتقیْتمْ فی أعْینکمْ قلیلا، این باز در معسکر بوده در ابتداء قتال نه در خواب، آن ساعت که هر دو گروه بر هم رسیدند. خداى تعالى کافران را بچشم مومنان اندک نمود تا بجنگ دلیر گشتند و قوى دل شدند و بنترسیدند، و اما آنجا که گفت: در صدر سورة آل عمران یروْنهمْ مثْلیْهمْ رأْی الْعیْن، یعنى: یرون المومنین انفسهم مثلى الکافرین. عبد الله مسعود گفت: فرایارى از یاران مصطفى ص که گفت بگو این گروه دشمن هفتاد باشند. جواب داد که مگر صد باشند.
مردى را از مشرکان اسیر گرفتند، از وى پرسیدند که عدد مشرکان و جنگیان چند است؟ گفت، میان نهصد تا هزار مردان مبارز جنگى.
و یقللکمْ فی أعْینهمْ و میگوید: شما که مومناناید بچشم ایشان اندک نمودیم چنان که بودید تا ایشان دلیر در آمدند و در جنگ مىپیوستند، و کار خود عظیم نهادند، و قوى دانستند چنان که ابو جهل گفت: آن ساعت که در جنگ مىپیوستند: انما محمد و اصحابه اکلة جزور فاربطوهم بالحبال. و این آن بود که اخنس بن شریق از بنى زهره با سیصد مرد متفق شد که باز گردیم که ما بطلب کاروان آمده بودیم، و کاروان بسلامت بمکه رسید، و قتال کردن ما را با محمد هیچ روى نیست، که اگر کار وى بلند شود بکلمات و ما بوى بزرگ شویم و اگر نه هم دست ازو بداشتن اولیتر، که عرب خود کار وى کفایت کنند. ابو جهل، بلات و عزى و منات و هبل سوگند خورد که تا باین چاه بدر قتالى عظیم میان ما نرود باز نگردیم، ایشان خود چه باشند در دست ما، چون برزنیم؟ و حکیم بن حزام و عتبه همان سخن گفتند که اخنس گفت. اما دیگران فرمان نبردند، وصفها راست کردند، و در جنگ پیوستند، و رب العالمین مدد فریشتگان فرستاد، چنان که شرح آن رفت. پس عتبه و شیبه و ولید مغیره بیرون آمدند و مبارز خواستند، گفتند: یا محمد مبارز فرست تا حق از باطل جدا شود. سه مرد انصارى بیرون شدند و نسب خویش خواندند، ایشان گفتند شما کفو ما نباشید ما کفو خویش خواهیم.
رسول خدا على ص را و حمزه را و ابو عبیده را فرستاد. حمزه با عتبه در آویخت و على با شیبه و بو عبیده با ولید همى آویخت، تا ضربتهاى بسیار میان ایشان خطا شد.
عمرو بن الجموح مشتى خرما در دست داشت، گفت: هر چند گرسنهام این خرما نخواهم خورد، بینداخت و برفت و حرب همىکرد. این عمرو، بو جهل را ضربتى زد و دستش بیاویخت، پسرش عکرمه از پس در آمد شمشیر بزد بر دست عمرو و دستش در آویخت، وى پاى بر آن دست نهاد و قوت کرد تا آن دست از خود جدا کند، و هم چنان حرب میکرد تا بو جهل بیفتاد. عبد الله مسعود در آمد و پاى بر گردن وى نهاد، بو جهل گفت: یا رویعى الغنم لقد ارتقیت مرتقى عظیما. عبد الله گفت: الله احلنى علیه، آن گه سرش از تن جدا کرد، و نزدیک رسول آورد. مسلمانان بدان شاد شدند و دو مرد عرب بر سر کوه ایستاده بودند تا هر گروه که نصرت یابند با ایشان یار شوند، پاره میغ در هوا بر ایشان بگذشت، ازان میغ روشنایى آتش دیدند، و آواز زنجیر شنیدند. یکى را زهره پارهپاره شد و آن دیگر مسلمان شد، و قصه با رسول خدا بگفت. رسول از جبرئیل پرسید، گفت: آن آتش از حرارة من بود که فریشتگان را همىراندم و زنجیر آورده بودیم از بهر کفار و بیم دادن ایشان، آن گه کار بجایى رسید که هفتاد تن از بزرگان قریش کشته شدند، و هفتاد تن را اسیر گرفتند، و هفتاد تن را مجروح کردند. و مسلمانان را نصرت بود، و این نصرت بتأیید حق بود، و قضاء الله بود، و خواست وى، کارى در ازل رانده و حکمى کرده و علم وى در آن رفته.
اینست که رب العالمین گفت: لیقْضی الله أمْرا کان مفْعولا و إلى الله ترْجع الْأمور یعنى و بعد هذا الى مصیرکم فاکرم اولیائى و اعاقب اعدائى.
یا أیها الذین آمنوا إذا لقیتمْ فئة اى: جماعة من الکفار فى الحرب، فاثْبتوا للقائم و قاتلوا و لا تنهزموا، و اذْکروا الله کثیرا بالقلب و اللسان، و هو التکبیر عند المسابقة، الله اکبر و الله اکبر. عطا گفت: در حال حرب سخن گفتن مکروه است مگر ذکر خدا، تکبیر و تهلیل. لعلکمْ تفْلحون اى تظفرون فى الدنیا و تبقون فى الجنة، فانهما خصلتان اما الغنیمة و اما الشهادة. و أطیعوا الله و رسوله فى اقامة الجهاد، و لا تنازعوا فتکونوا فیه على آراء مختلفة، فتفْشلوا اى: فتجبنوا، و تذْهب ریحکمْ لفظ ریح استعارة است از دولت و نصرت و قوت و مهابت. قومى گفتند: باد است بحقیقت که بوقت نصرت جهد، و مصطفى ص به این معنى گفت: نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور، و گفتهاند کسى را که دنیا بوى اقبال کند بمراد وى، الریح الیوم لفلان. و منه قول الشاعر:
واصْبروا إن الله مع الصابرین ینصرهم و لا یخذلهم. و لا تکونوا کالذین خرجوا منْ دیارهمْ بطرا... البطر الغلو فى النعمة و احتقار الغیر، و رئاء الناس لیثنوا علیهم. میگوید: شما که مومناناید چون کافران نه بید. بو جهل و اصحاب وى که از مکه بیرون آمدند بقصد بدر تا زنده و دننده و در نعمت بطر گرفته، و طاغى و یاغى گشته، و خویشتن بمردى فرا مردم نموده و مست خمر و زمر گشته، مصطفى ص چون ایشان را دید گفت: «ان هذه قریش قد خرجت بفخرها و خیلائها تحاد الله و رسوله، اللهم فاحنهم الغداة»!
و یصدون عنْ سبیل الله اى دین الله بطرا و رئاء الناس، و یصدون. این دو مصدر و فعل هر سه حالاند. و الله بما یعْملون محیط عالم به من کل الوجوه.
و إذْ زین لهم الشیْطان أعْمالهمْ مفسران گفتند: در سبب نزول این آیت که قریش چون فرا راه بودند و حرب و قتال در دل گرفتند، قومى گفتند: که ما از بنى کنانه و بنى مدلج مىترسیم که ایشان خصم مااند و میانه ما کینه و عداوت است، و ایشان با قوت و شوکت، نباید که تعرض ما کنند تا باز گردیم. چون خواستند که باز گردند، ابلیس آمد بر صورت سراقة مالک جعشم الکنانى، گفت: چرا مىباز گردید. ایشان گفتند: نحن نرید قتال هذا الرجل و نخاف من قومک، ما میخواهیم که با محمد قتال کنیم و از قوم تو بنى کنانه میترسیم. و این سراقة از اشراف کنانه و بنى مدلج بود، سالار و سرور ایشان. ابلیس که بر صورت وى بیرون آمده بود گفت: لا غالب لکم الْیوْم اى لا احد یغلبکم من الناس، اى من کثرتکم و قیل من جنس الناس، و إنی جار لکمْ اى مجیر لکم عن بنى کنانة و ضامن ان لا یتعرضوا لکم.
یا ظالمى انى تروم ظلامتى
و الله من کل الحوادث جارى
جارى اى مجیرى. ابلیس گفت: امروز کس با شما نتاود، از مردمان مترسید، که من شما را از قوم خویش ایمن دارم و ایشان را بر شما دست نبود.
رب العزة گفت: فلما تراءت الْفئتان نکص على عقبیْه اى: ولى مدبرا، «و قال: إنی بریء منْکمْ افارقکم و لا ادنو منکم. خداى گفت: چون هر دو گروه بر هم رسیدند، ابلیس فریشتگان را بدید که از آسمان فرو مىآمدند، و جبرئیل را دید جامه بخود در گرفته، و در پیش مصطفى ص ایستاده و عنان وى گرفته، بترسید و از مشرکان با پس گشت، بو جهل او را گفت: یا سراقة أ فرارا من غیر قتال؟ هنوز جنگ در نپیوستم و راه گریز گرفتى؟ گفت: انى ارى ما لا ترون یعنى: الملائکة. انى خاف الله ان یهلکنى فیمن یهلک، و قیل: أخاف ان یناله مکروه من الملائکة، لانهم کانوا یعرفونه، و قیل: خاف الوقت الذى انظر الیه قد حان و قیل: معناه «انى اخاف الله علیکم.» قال ابن اسحاق، قال ابلیس: إنی أخاف الله و کذب عدو الله ما به مخافة الله، و لکن علم انه لا قوة له و لا منعة فاوردهم و اسلمهم، و تلک عادة عدو الله لمن اطاعه حتى اذا التقى الحق و الباطل اسلمهم و تبرأ منهم. پس چون کافران بهزیمت وا مکة آمدند آوازه در افتاد که سراقة پشت بداد بهزیمت و لشکر بشکست، خبر بسراقة رسید گفت: و الله ما شعرت بمسیرکم، حتى بلغنى هزیمتکم، و الله که من نه از رفتن خبر دارم و نه از هزیمت تا آن گه که خبر هزیمت شما بمن رسید، این چه سخن است و چه کار که بر من مىبندید؟ ایشان گفتند: نه تو در معرکه بودى و چنین گفتى؟ وى سوگند یاد میکرد که من نبودم. مسلمانان دانستند که وى راست میگوید و آن گوینده شیطان بود.
ثم قال: و الله شدید الْعقاب یجوز ان یکون متصلا بکلامه، و یجوز ان یکون مستانفا.
إذْ یقول الْمنافقون و الذین فی قلوبهمْ مرض... الایه هم المنافقون ایضا، و قد عطف الوصف على الوصف بالواو، و قیل: هم قوم اسلموا بمکة، و لم یهاجروا، فلما خرجت قریش لحرب رسول الله ص، خرجوا معهم، و قالوا نکون مع اکثر الفئتین، فلما رأوا قلة المسلمین، قالوا: غر هولاء دینهمْ اذ خرجوا مع قلتهم یقاتلون الجمع الکثیر ثم قتلوا جمعا من المشرکین، منهم قیس بن الولید و ابو قیس المخزومیان و الحرث بن زمعة بن الاسود بن المطلب و على بن امیة بن خلف و العاص بن منیه بن الحجاج و الولید بن عتبه و عمرو بن امیة.
و منْ یتوکلْ على الله اى یفوض امره الیه لا یغلب، فإن الله عزیز قوى منیع، حکیم فى خلقه.